کتاب ۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی
- نویسنده: دکتر محمدمتین پنجهپور
دهه بیست سالگی قرار بود دورانی فوقالعاده باشد، اما برای بسیاری از ما بیشتر شبیه به یک مه غلیظ و تمامنشدنی است. احساس سردرگمی، تنهایی و این سوال دائمی که «آیا مسیر را درست میروم؟» میتواند به شدت ناامیدکننده باشد. اگر شما هم با این احساسات دست و پنجه نرم میکنید، تنها نیستید. کتاب «۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی» (101 Secrets for Your Twenties) نوشته پل انگون (Paul Angone) دقیقاً برای شما نوشته شده است؛ کتابی که نه به دنبال رویافروشی، که به دنبال همراهی و ارائه راهکارهای واقعی است.
در این مقاله، به معرفی این کتاب ارزشمند میپردازیم و ۱۰ درس کلیدی آن را که میتواند چراغ راه شما در این دهه پرآشوب باشد، با هم مرور میکنیم.
معرفی کتاب ۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی
- نویسنده: پل انگون (Paul Angone)
- مترجم: آذین سرداری
- انتشارات: کتاب کوله پشتی
- تعداد صفحات: ۱۸۴
این کتاب با وجود داشتن کلمه «راز» در اسمش زرد نیست!
شاید با دیدن کلمه «راز» در عنوان کتاب، تصور کنید با یک اثر زرد و غیرکاربردی دیگر مواجه هستید. اما «۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی» یک استثنای فوقالعاده است. این کتاب وعده موفقیت یکشبه یا جادو را نمیدهد. در عوض، مانند توصیههای یک برادر بزرگتر، خردمند و صمیمی است که تجربیاتش را با شما در میان میگذارد تا از دردسرهای احتمالی آینده جلوگیری کنید.
پل انگون در این کتاب ۱۸۰ صفحهای، که بیش از ۱۲۰ هزار نسخه از آن در سراسر جهان فروخته شده، ۱۰۱ موقعیت، دغدغه و درس کوتاه را گردآوری کرده است. این ساختار باعث میشود خواندن کتاب بسیار راحت باشد و شما بتوانید هر روز چند دقیقه را به خواندن یک یا دو راز اختصاص دهید و با آن زندگی کنید.
۱۰ درس سرنوشتساز از کتاب ۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی
بیایید با هم به دل این کتاب سفر کنیم و چند مورد از مهمترین رازهای آن را، ابتدا از زبان خود کتاب و سپس با بررسی نکات کلیدی، کشف کنیم.
راز شماره ۲: به سرافرازی رسیدن یا خجالت کشیدن
اینکه به سرافرازی برسید یا خجالت بکشید در یک آن واحد رخ میدهد. اگر نمیخواهید خجالت زده شوید احتمالاً نمیخواهید به سرافرازی برسید.
چند سال قبل وقتی در پارکی دوچرخه سواری میکردم به منظره بینظیری برخوردم که شاید یک بار در عمر آدمی اتفاق بیفتد. گروه موسیقی بیچ بویز روی صحنه در برابر ۵۰۰۰ نفر اجرا میکرد. مثل کرم شب تابی که مجذوب شعلههای آتش موسیقی دهه ۶۰ شده باشد، همانجا ایستادم. همان موقع گروه روی صحنه اعلام کرد برای آخرین آهنگمون به ۵ نفر داوطلب نیاز داریم تا روی صحنه بیان و ادای گیتار زدن دربیارن. حضار به بهترین اجرا رأی میدن و برنده رو انتخاب میکنند. خواننده اصلی گیتار سفید و بسیار زیبای گیبسون را در دستش گرفته بود. پنج نفری که زودتر به اینجا برسن روی صحنه میرن.
گیتار رایگان! نتوانستم از لابهلای کلههای ۱۵ سانتیمتری روبهرویم که بالا و پایین میپریدند خودم را نشان بدم. مردم بلند شدن و سر پا ایستادند. چند نفری هم دویدند. دو قدم برنداشته بودم که سر جایم قفل شدم. نگاهی به جمعیت انداختم. هیجان و نگرانی همه وجودم را گرفت. درست مثل آدمی که قبل از مراسم گاوبازی سه قوطی نوشیدنی انرژی زا نوشیده باشد. آیا ارزشش را دارد خودم را به خاطر گیتار رایگان مضحکه خاص و عام بکنم؟ حتی یک نفر را در میان جمعیت نمیشناختم. اگر به صحنه میرسیدم آن وقت توی تلویزیون نشانم میدادند. ولی اگر گیتار را میخواستم باید واقعاً خودم را به صحنه می رساندم.
با خودم کلنجار رفتم تا به خودم بیایم و تصمیم بگیرم ۵ نفر انتخاب شده بودند. فرصت را از دست دادم. روی صحنه رفتن آن پنج نفر را تماشا کردم که با اجرای آبکی و الکی، جیمی هندریکس را به وجد آورده بودند. ترس از خجالت خودش خجالت آور است. حس خیلی بدی داشتم چون نتوانسته بودم گیتار را توی دستم بگیرم.
برای برنده شدن باید خودتان را به صحنه برسانید. کسی گیتار را به دست تماشاچیانی که توی ردیف اول نشسته بودند و قسم میخوردند که بهتر از همه گیتار میزنند نداد. ترس از خجالت کشنده است. خجالت کشیدن و سرافراز شدن هر دو در یک لحظه رخ میدهند. نمیتوان یکی را حذف کرد و دیگری را نگه داشت. اگر چنین کاری میکنید شما میان رو هستید یا به عبارتی دست به میانمایگی میزنید. کسی هیچ نظری درباره شما نمیدهد نه خوب و نه بد. چرا باید چنین کاری بکند؟ بیشتر روزها من هم به اینجا میرسم.
چقدر از عمرم را با وضعیت خنثی مثل دیوار سفید زندگی کردم. درست مثل کارت بی امتیاز. کار بیهودهای است. بیایید یک شبه ترس از خجالت کشیدن را فرسنگها زیر زمین دفن کنیم. ترس از خجالت خلاقیت را مسموم میکند. ترس از خجالت جرأت خطر کردن را در نطفه خفه میکند. ترس از خجالت تصمیمهای تان را متزلزل میکند. خجالت مثل قارچ توی ظرف کشت میکروب حالا بقیه چه فکری میکنن رشد میکند. چه کسی به فکر بقیه اهمیت میدهد؟ بگذارید بقیه میان مایه باشند. من گیتارم را میخواهم. چه کسی با من میآید؟
تحلیل: این داستان چقدر درباره زندگی من و شما صدق میکنه؟ چه جاهایی ما به دلیل اینکه برای حرف کسانی که اصلاً نه ما اونها رو میشناختیم نه اونها ما رو میشناختند اهمیت قائل شدیم قید خیلی از چیزهایی که حقمون بود رو زدیم. خیلی جاها توانمندیهای خودمون رو قایم کردیم و به نوعی بعدش هم حرصش رو خوردیم که کسانی که انگار صلاحیت کمتری از ما داشتن تونستن به اون دستاوردهای مشخص برسن فقط چون در زمان درست در مکان درست اعلام حضور کردن.
شاید ما هم میتونستیم و این آپشن رو داشتیم ولی سعی کردیم خیلی متواضعانه و میان رده عمل بکنیم، اصلاً اعلام حضور نکنیم خجالت کشیدیم و بعد هم چوبش رو خوردیم. این داستان به نظر من خیلی از مسائل رو با یک بیان ساده به ما نشون میده.
راز شماره ۵: زمان ممنوعه برای شبکههای اجتماعی
هیچوقت و تحت هیچ کدام از این شرایط فیسبوک یا اینستاگرامتان را باز نکنید:
الف) افسرده هستید.
ب) توی حال خودتان نیستید.
ج) بیکار هستید.
د) تمام سعی خود را میکنید تا با تنهاییان کنار بیایید و جنبههای مثبتش را ببینید در حالی که بعضی از دوستان خوش شانستان ظاهری شبیه برد پیت دارند و در ویلاهای رویایی و مبالغه آمیز آمریکایی زندگی میکنند که فقط توی خواب میتوان دید.
هـ) ساعت از ۹ و ۱۷ دقیقه شب گذشته باشد.
تحلیل: میدونید من این رو توی زندگی خودم هم به کرات تجربه کردم. این درگیر شدن در فضای مجازی از یک ساعتی به بعد فقط باعث میشه ما خودمون رو مقایسه بکنیم. هیچ نکته مثبتی ندارد. حتی اگر برای یک کلیپ طنز و فان وارد اینستاگرام شده باشیم میبینیم که مدام اسکرول میکنیم و یک ساعت تمام توی این فضا هستیم و به خودمون می آییم و میبینیم انگار حالمان هم خوب نشده است. یعنی اگر قرار بود این همه کلیپ طنز ببینیم، باید یک جایی به هر حال روی من اثر می گذاشت دیگه، نه؟ چرا پس من همچنان انگار حالم خوب نیست؟ و این نتیجه استفاده بی حد و حصر از فضای مجازیه و خیلی با بیان شیرینی با مثالهای ساده ده مثل ۹ و ۱۷ دقیقه شب (که حالا پژوهشی پشتش نیست ولی همه ما میدونیم که هرچی به سمت شب میره کمتر باید درگیر این فضاها باشیم) کمک میکنه.
راز شماره ۹: ماندن در رابطه بد مانند آفتابسوختگی است!
ماندن در یک رابطه بد شبیه این است که قلبتان را ساعتهای طولانی زیر آفتاب بگذارید و وقتی که سوخت تازه غافلگیر هم بشوید.
تحلیل: این چیزیه که ما در بسیاری از شکستهای عشقی میبینیم. رابطهای که از ابتدا آگاهانه شروع نمیشه و در انتها ما تعجب هم میکنیم که چرا کار به اینجا کشید. انگار ما توی این دهه فعلی، خیلی معیارهامون برای شروع یک رابطه سالم پایین اومده. معتقدیم حالا چیز مهمی هم نیست یک رابطه است دیگه؛ میریم با هم آشنا میشیم فوقش خوشمون نمیاد. تا حدی هم این جمله درسته، نیازی نیست ما کمالگرایی شدیدی بکنیم ولی خیلی وقتها اون بهایی که میپردازیم، اون وابستگی که ایجاد میشه و اون سختی که موقع دلشکستگی تجربه میکنیم، باعث میشه به نتیجه برسیم که انگار ارزشش رو داره که یه کم آگاهانه تر با مسئله رابطه برخورد بکنیم، شناخت بیشتری کسب بکنیم و آگاهانه تر تو این فضا قدم برداریم.
راز شماره ۳۲: احساس تنهایی همگانی
اگر در جایی از دوران ۲۰ سالگی تان احساس تنهایی کردید، بدانید که تنها نیستید!
در تاریخ دنیا تنها نسلی هستیم که دیوانهوار منزوی و تنها هستیم. چطور چنین چیزی ممکن است؟
آیا علتش میتواند این باشد که با هم صحبت نمیکنیم؟ منظورم صحبت کردن واقعی است.
اگر فکر میکنید که در این کارزار تنها هستید، این دروغی بیش نیست و همین دروغ، افسردگی، دلواپسی و سردرگمی هایمان را در دوران ۲۰ سالگی تشدید میکند.
اگر حس میکنید که بین بزرگسالی و کودکی گیر کردهاید، شما تنها نیستید.
اگر احساس میکنید که با بحرانهای زندگیتان کلنجار می میروید، شما تنها نیستید.
به یکی از دوستانتان زنگ بزنید. شما باید قدم اول را بردارید.
شما تنها نیستید. فقط با دانستن همین حقیقت میتوانید در فضایی که احساس خفگی میکنید نفس راحتی بکشید.
راز شماره ۴۳: خطرناکترین شغل، یک کار راحت است
خطرناکترین شغلی که میتوانید در دوران بیست سالگی تان داشته باشید، شغلی راحت و بیدردسر است.
راحتی مثل ریگ روان میماند. کاری که هیچوقت دوستش نداشتید به کاری تبدیل میشود که دست از سرتان برنمیدارد.
بدتر از اینکه کار نداشته باشید یا کاری خسته کننده یا پرتنش داشته باشید این است که کارتان ضرورتی نداشته باشد.
اگر شغل شما دو نشانه زیر را داشته باشد احتمالاً از آن شغلهای «هلو بپر تو گلو» است و درنتیجه مناسب دهه ۲۰ سالگیتان نیست:
۱) از بس هیچ کاری انجام نمیدهید خسته و وامانده میشوید.
۲) از گفتن عبارت قول میدهیم وحشت میکنید.
راحتی مثل مخدر است؛ وقتی گذرتان به درمانگاه ترک اعتیاد افتاد حتماً به ملاقاتت می آیم. قبل از اینکه خیلی دیر بشود راحتی تان را کنار بگذارید.
تحلیل: میدونید رفقا، ما زمانی که شغلهای خیلی راحت رو انتخاب میکنیم (فقط از سر اینکه شاید حالش رو نداریم و میخوایم یک آب باریکهای توی زندگیمون در جریان باشه) بعداً باید بهاش رو بپردازیم. یا از ابتدا توی مسیر سخت پا میگذاریم تا بتونیم کم کم به اون سختی غلبه بکنیم و در نهایت به اون آرامش و اون رفاهی که دوست داریم برسیم، یا برعکس ابتدا مسیر ساده رو انتخاب میکنیم ولی هرچی که میگذره خودمون هم به چشم میبینیم که زندگیمون اون اتفاقهایی که باید داخلش نمیفته و چقدر به نظر من پل انگون زیبا توصیف میکنه این موضوع رو درمورد دهه ۲۰ سالگی.
راز شماره ۶۳: جدایی مانند آتش است
جدایی مثل آتش میماند. ویران میکند، خیلی هم زیاد ویران میکند.
اما بعضی وقتها مفید و ضروری است؛
درست مثل کشاورزی که علفهای هرز را هرس میکند تا زمین را بارورتر کند.
آدمها بعد از یک جدایی سوزناک بیشتر از زمانی که یک فیلم کمدی عاشقانه تماشا میکنند، درباره عشق یاد میگیرند. اگر اجازه دهید که شعلههای جدایی علفهای هرزی را که در زندگیتان رشد کردهاند بسوزاند، آن وقت از درختانی که به جای آنها رشد میکنند میتوانید یک عالمه میوه شیرین و آبدار برداشت کنید.
تحلیل: خیلی زیبا نیست؟ میدونید خیلی وقتها ما از سختیهای زندگی بیشتر یاد میگیریم، بیشتر تجربه کسب میکنیم نسبت به اوقاتی که همه چیز داره خوب پیش میره
زمانی که با این اتفاق تلخ، با این جدایی روبه رو میشیم خیلی وقتها در مورد خودمون بیشتر یاد میگیریم. به قول نویسنده ما از اتفاقات تلخ مثل جدایی بیشتر چیزی یاد میگیریم تا یک فیلم کمدی عاشقانه و باعث میشه در آینده تصمیمات درستتری بگیریم، انتخابهای بهتر و فکر شده تری در زمینه رابطه انجام بدیم.
راز شماره ۷۰: دوست یابی در دهه بیست سالگی
دوستیابی و نگه داشتن دوستان در دهه ۲۰ سالگی اراده میخواهد. چرا خیلی از ما دوستانمان را مثل خوشبو کنندههایی که دیگر بیبو شدهاند دور انداختیم؟
راههایی که با کمک آنها میتوانید بعد از دانشگاه دوست پیدا کنید و نگهشان دارید:
۱) خب آیا وجود دوست هنوز هم برایتان مهم است؟
۲) خودتان را مشغول کنید
۳) تلفن زهرماری را جواب بده.
راستش من خودم هم با این مورد مشکل دارم…
نام این نیروی فضایی که مرا کنترل میکند چیست؟ برنامه من. فهرست وظایف من. زندگی من. زمان من. من، من، من…
۴) غرور دوستیها را خراب میکند.
چرا نمیتوانیم دوست باشیم؟ دوست پیدا کردن و نگه داشتن دوستان در دهه ۲۰ سالگی اراده میخواهد.
تحلیل: پل انگون در این کتاب خیلی رازهای مختلفی درباره دوست پیدا کردن و نگه داشتن روابط دوستانه در دهه ۲۰ سالگی تعریف میکنه و این به نظر من اهمیت این موضوع رو نشون میده. خیلی از ماها انقدر درگیر زندگی ماشینی شدیم، انقدر درگیر کار و مسائل شخصیمون شدیم که دیگه یادمون رفته اصلاً وقت گذروندن کنار یک دوست صمیمی چقدر میتونه حالمون رو بهتر بکنه… این وقت گذاشتن کنار عزیزانمون به اندازهای سطح انرژی ما رو بالا میبره که خیلی این کارو برای ما راحتتر میکنه.
راز شماره ۷۱: منتظر خدا نمانید، نویسنده زندگیتان باشید
دست روی دست نگذارید تا خدا همه کارها را برایتان راست و ریست کند…
فکر نکنم خدا دنبال بازیگر باشد، به نظرم دنبال نویسنده است.
او از ما میخواهد یک صندلی برداریم یک فنجان قهوه دستمان بگیریم و دست به قلم بشویم…
به نظرم خدا از ما میخواهد در نوشتن این داستان لعنتی به او کمک کنیم.
خدا منتظر ماست که صندلی را برداریم کنارش بنشینیم لبخند بزنیم و بپرسیم تو مرحله بعدی باید چیا بنویسم.
تحلیل: میدونید اکثر ماها اعتقادمون یک اعتقاد منفعلانه است. انگار خیلی از مسائل زندگی فراتر از تصور و کنترل ما اتفاق میفته و من هیچ کارهام. اگر اوضاع اونطور که باید پیش نرفته، زندگی و اقبال برای من خوب نبوده، خدا برام نخواسته. اما خیلی از اوقات به قول پل، خود ما هم نشستیم و فقط نگاه میکنیم. به قول یکی از دوستان من، شاید خدا برای نوشتن بقیه زندگیت به دست خط خودت نگاه کنه. انگار یک لوحی داریم که نگاه میکنه تو چی نوشتی که بقیش رو بر همون اساس بنویسه.
راز شماره ۷۵: مراقب آدمهای به ظاهر واقعگرا باشید!
مراقب آدمهایی باشید که شما رو با گفتن واقعیتها کیش ومات میکنند. آنها خوششان میآید واقعیتهای خودشان را به خوردتان بدهند. آنها سایه ترسها و ناامیدیهایشان را روی شما میاندازند و اسم این کار را توصیه کردن میگذارند.
من به جای آدمی که کیش و ماتم کند، کسی را میخواهم که تمام جنبههای دست نیافتنی آرزویم را درک کند و بگوید «محشره لعنتی برو دنبالش…! مگه چی برای از دست دادن داری…؟»
واقعیت همان چیزیست که شما اسمش را واقعیت گذاشتهاید. کدام واقعیت قرار است بیشتر واقعی باشد؟ من میخواهم میوههای درختان آلو انبه و توت فرنگی را بالای قله گاز بزنم. راستش از شنیدن واقعیتهایی که به من میگوید به بن بست میرسم، خسته شدهام.
تحلیل: این راز برای شما چطور بود؟ این درس رو چطور تجربش کردید؟ من شخصاً توی زندگیم خیلی باهاش برخورد داشتم. گاهی ما انقدر مشتاقانه میایم آرزوها و خواستههامون رو تعریف میکنیم برای دیگران و دیگران، خیلی هم مصر هستن که صلاح ما رو میخوان ولی صلاح ما رو نمیدونن! چون که فکر میکنن زندگی باید خیلی محافظه کارانه پیش بره، به ما هم توصیه میکنن که پامون رو از گلیمون فراتر نگذاریم. ولی مگه ما میدونیم که گلیممون اندازش چقدره؟
راز شماره ۸۰: ازدواج مشکلات شما را حل نمیکند
ازدواج هیچ یکی از مشکلات شما را حل نمیکند.
وقتی بزرگتر شدم آرزو میکردم که یک روز ازدواج کنم چون دیگر هیچوقت احساس تنهایی نمیکردم…
آرزو داشتم ازدواج کنم چون دیگر نگران چربیهای دور شکمم یا جولان آکنهها نمیشدم…
اما خیلی زود فهمیدم که ازدواج هیچ یک از مشکلات آدم را حل نمیکند،
ازدواج یک ذره بین روی مشکلات آدم میگیرد.
آدم که بزرگتر میشود دلواپسیها، ترسها، روابط بد، مشکلات با والدین و چیزهای دیگر را داخل چمدانهای میریزد و همه جا با خودش میبرد…
همین الان از شر این چمدانها خلاص شوید.
حرف آخر: این کتاب برای چه کسی مناسب است؟
کتاب «۱۰۱ راز برای دهه بیست سالگی» که توسط انتشارات کتاب کوله پشتی و با ترجمه خانم آذین سرداری به چاپ رسیده، برای جوانان ۱۸ تا ۳۰ سالهای که احساس میکنند در گوشه رینگ زندگی گیر افتادهاند و فقط دارند مشت میخورند، یک ضرورت است. این کتاب به شما یادآوری میکند که تنها نیستید و احساسات شما کاملاً طبیعی است.
شما کدام یک از این رازها را در زندگی خود تجربه کردهاید؟ خوشحال میشویم در بخش نظرات، تجربه خود را با ما و دیگران به اشتراک بگذارید.
🎧 برای شنیدن تحلیل کاملتر و داستانهای بیشتر از این کتاب، شما را به شنیدن نسخه کامل این اپیزود پادکست «ارتقا» دعوت میکنیم.



